ایا از وبلاگ من رازی هستید؟
نظر دهید
بله نه
مؤمنه خاتون همسر بهاءالدین ولد و مادر جلال الدین محمد مولاناست. گور او در قرامان / لارنده کشف شده، بنابر این باید بین سالهای ۶۲۶-۶۱۹/۱۲۲۹-۱۲۲۲ از دنیا رفته باشد.[۳۴]
در سالهای بعد از ۶۱۷ هجری یعنی اواسط دهه ۱۲۲۰ میلادی بهاءالدین ولد و خانوادهاش که جلال الدین محمد بلخی (مولوی) نیز در آن بود به آناتولی مرکزی، روم رسیدند. لقب رومی جلال الدین از اینجاست. آنان مدتی در لارنده / کرمن کنونی توقف کردند. مردم آن سامان هنوز هم به دیدن مسجد کوچکی که به افتخار او – مؤمنه خاتون – ساخته شده میروند.[۳۵]
کرمن، پایتخت سلجوقیان روم، در حدود یکصد کیلومتری جنوب خاوری قونیه واقع است، علاالدین کیقباد که عالمان و عارفان سراسر دنیا را گرد خود جمع کرده بود، بهاءالدین ولد پدر مولوی را به این شهر فرخواند.[۳۶] قونیه شهری بود که بهاءالدین ولد و خانواده اش پس از چهار سال اقامت در لارنده در سال ۶۲۶ یا ۶۲۷ هجری = ۱۲۲۸ میلادی در آنجا سکنی گزیدند.[۳۷]
شرع اسلام ازدواج با چهار زن را به طور همزمان مجاز میداند. نمیدانیم بهاءالدین چند زن را همزمان در عقد خود داشتهاست، اما از زنهای متعدد نام میبرد که والاترینشان مؤمنه خاتون، مادر مولانا جلال الدین است؛ در مسافرت به سوی غرب همراهش بوده و قبل از رسیدن به قونیه مردهاست. معارف از زنی به نام بی بی علوی سخن میگوید که زرین کوب آن را نام خودمانی مؤمنه خاتون میداند، اما «مایر» آن را نام همسری دیگر میخواند.[۳۸] مولویه او را مادر سلطان مینامند.[۳۹]
به گفتهٔ بعضی دیگر، سلطان العلماء بهاءالدین ولد: فقیه، واعظ و عارف، دستکم سه همسر اختیار کرد؛ از جمله مؤمنه خاتون. در باره فرزندانش از وجود فاطمه خاتون و علاء الدین محمد و جلال الدین محمد آگاهی داریم.(از تعلیقات رساله سپهسالار)
به گفتهٔ بعضی دیگر، بهاءالدین ولد دو همسر به طور همزمان داشتهاست. بهاءالدین نیز در یادداشتهای خود مانند پسرش، بندرت ذکری از مؤمنه خاتون میکند و به جایش از آن دو تای دیگر نام میبرد. در کنار دختر قاضی شرف به خود میگوید که «الله» خوشی او را در راحات و عقوبات بدین وسیله بدو فرستاده است و این هرد و سری در آن سوی دارد. در کنار بی بی علوی به دل او میآید که انسان اینجا نیز مقهور اراده «الله» است و در برابر «الله» نباید امر صواب را از نظر دور دارد. در مورد سوم که از او هم در روابط خاص زناشویی ذکری به میان میآید و ترکان نام دارد که به معنای بانو است و نیز ممکن است اسم خاص برای زنان باشد چیزی روشن نیست.[۴۰]
ظاهراً مولانا و برادرش علاءالدین – که بعدها مولوی یکی از پسرانش را به نام او نامگذاری کرد – از دختر قاضی مشرف بودهاند و بهاءولد زن و یا زنان دیگری داشته و احتمالاً از آنها نیز صاحب فرزندانی بودهاست. بهاءولد در معارف خود از دو زن یاد کردهاست.[۴۱]
بهاءالدین در جایی دیگر بدون شرمساری از میل جنسی خود نسبت به دختر قاضی شرف الدین سخن میکند، که تصور میکنیم زن دیگر او باشد. همچنین بی پرده از میل خود به جماع با ترکان نامی سخن میگوید که شاید نام همسر چهارمین، یا شاید لقب و نام خودمانی یکی از همسرانی باشد که در بالا نام بردیم.[۴۲] نظر بهاءالدین نگرش اسلام را نسبت به مسائل جنسی نشان میدهد؛ بهاءالدین حکایت میکند که یک روز صبح چشم به تنور خشت پزان دوخته از سر معنا در صفات آتش به تفکر میپرداخت؛ در این میان سگ بانگ کرد و او را مشوش ساخت. آنگاه بی بی علوی برخاست و صبحدم پیش او رفت، و در این وقت شهوتی به قوت در او پدید آمد. کوشید تا با جنبش نفس بستیزد، اما به دلش آمد که این میل از الهام «الله» است؛ پس جنبانیدن او شر نباشد.[۴۳]
بعضی مدعی شدهاند که خانواده پدری بهاءالدین از احفاد ابوبکر، خلیفه اول اسلام هستند، این ادعا چه حقیقت داشته باشد و چه نداشته باشد، در باره پیشینه قومی این خانواده هیچ اطلاع مسلمی در دست نیست. نیز گفته شده که همسر بهاءالدین از خاندان خوارزمشاهیان بودهاست که در ولایات خاوری حدود سال ۳-۴۷۲ هجری حکومت خود را پایهگذاری کردند، ولی این داستان را هم میتوان جعلی دانست و رد کرد. خوارزمشاه در سال ۳-۶۰۲ هجری قمری بلخ موطن جلال الدین را که در تصرف غوریان بود تسخیر کرد.[۴۴]
اسلاف مولانا - چنانکه فرزند او سلطان ولد نیز بدین معنا اشارت دارد از تباری عظیم و بزرگ بودند. البته شاید روایتی که در انتساب سلطان العلما به خلیفه اول یعنی ابوبکر بن ابی قحافه به افواه افتاده و رواج یافته، از آن باشد که نام جد مادری وی«ابوبکر»بودهاست، و بعدها نام شمس الائمه ابوبکر محمد، با نام ابوبکر – نخستین خلیفه راشدین در آمیخته باشد.[۴۵] خاندان بهاءولد هم نسبت صدیقی و بوبکری داشت و هم نسبت علوی ادعا میکرد.[۴۶]
جلالالدین محمد بلخی در ۶ ربیعالاول (برابر با ۱۵ مهرماه) سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد.[۲] پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولد و سلطانالعلما، از بزرگان صوفیه و مردی عارف بود و نسبت خرقهٔ او به احمد غزالی میپیوست. وی در عرفان و سلوک سابقهای دیرین داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی میدانست نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی، پرچمداران کلام و جدال با او مخالفت کردند. از جمله فخرالدین رازی که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت. سلطانالعلما احتمالاً در سال ۶۱۰ هجری قمری، همزمان با هجوم چنگیزخان از بلخ کوچید و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خویش بازنگردد. روایت شدهاست که در مسیر سفر با فریدالدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و عطار، مولانا را ستود و کتاب اسرارنامه را به او هدیه داد. وی به قصد حج، به بغداد و سپس مکه و پس از انجام مناسک حج به شام رفت و تا اواخر عمر آنجا بود و علاءالدین کیقباد پیکی فرستاد و او را به قونیه دعوت کرد. مولانا در نوزده سالگی با گوهر خاتون ازدواج کرد. سلطانالعلما در حدود سال ۶۲۸ هجری قمری جان سپرد و در همان قونیه به خاک سپرده شد. در آن هنگام مولانا جلالالدین ۲۴ سال داشت که مریدان از او خواستند که جای پدرش را پر کند.[۳۳]
همه کردند رو به فرزندش که تویی در جمال مانندش
شاه ما زین سپس تو خواهی بود از تو خواهیم جمله مایه و سود
سید برهانالدین محقق ترمذی، مرید پاکدل پدر مولانا بود و نخستین کسی بود که مولانا را به وادی طریقت راهنمایی کرد. وی سفر کرد تا با مرشد خود، سلطانالعلما در قونیه دیدار کند؛ اما وقتی که به قونیه رسید، متوجه شد که او جان باختهاست. پس نزد مولانا رفت و بدو گفت: در باطن من علومی است که از پدرت به من رسیده. این معانی را از من بیاموز تا خلف صدق پدر شوی. مولانا نیز به دستور او به ریاضت پرداخت و نه سال با او همنشین بود تا اینکه برهانالدین جان باخت.
بود در خدمتش به هم نه سال تا که شد مثل او به قال و به حال
مولوی زادهٔ بلخ (در افغانستان کنونی)[۲۱][۲۲] یا وخش[نیازمند منبع] بود و در زمان تصنیف آثارش (همچون مثنوی) در قونیه در دیار روم میزیست. با آنکه آثار مولوی به عموم جهانیان تعلق دارد، ولی پارسیزبانان بهرهٔ خود را از او بیشتر میدانند، چرا که حدود شصت تا هفتاد هزار بیت او فارسی است و خطبهها و نامهها و تقریرات (تعالیم او به شاگردانش که آن را ثبت کردند و به فارسی غیرادبی و روزانه است)[۲۳] او نیز به فارسی میباشد. و تنها حدود هزار بیت عربی[۲۴] و کمتر از پنجاه بیت به زبانهای یونانی/ترکی (اغلب به طور ملمع در شعر فارسی)[۲۵][۲۶] شعر دارد.
پارسی گو گرچه تازی خوشتر است عشق را خود صد زبان دیگر است
و پسر مولانا نیز چندان بنا به اعتراف خودش در زبانهای ترکی/یونانی خوب روان نبوده است:[۲۷][۲۸]:
بگذر از گفت ترکی و رومی که از این اصطلاح محرومی
گوی از پارسی و تازی که در این دو همی خوش تازی
آثار مولانا به علاوه مناطق فارسیزبان، تاثیر فراوانی در هند و پاکستان و ترکیه و آسیایه میانه گذاشته است.[۲۹] آثار مولانا تأثیر فراوانی روی ادبیات و فرهنگ ترکی نیز داشتهاست. دلیل این امر این است که اکثر جانشینان مولوی در طریقهٔ تصوف مربوط به او از ناحیهٔ قونیه بودند و آرامگاه وی نیز در قونیه است.[۳۰]
ای بسا هندو و ترک همزبان ای بسا دو ترک چون بیگانگان
برخی مولویشناسان (ازجمله عبدالحسین زرینکوب) برآناند که در دوران مولوی، زبان مردم کوچه و بازار قونیه، زبان فارسی بودهاست.[۳۱]. جلال الدین همایی در این رابطه به این بیت پسر مولانا (که پس از چند بیت عربی آن را سرود) اشاره میکند[۳۲].
فارسی گو که جمله دریابند گرچه زین غافلاند و در خوابند
دایی: دنبال سه امتیاز بودیم نه بازی زیبا/ یک بازیکن داماش باید اخراج میشد
سرمربی تیم فوتبال پرسپولیس گفت: در این شرایط حساس به دنبال سه امتیاز بودیم نه بازی زیبا.
به گزارش خبرگزاری فارس، علی دایی پس از پیروزی یک بر صفر مقابل داماش در نشست خبری گفت: عید را به همه تبریک میگویم. بازی خیلی سخت و بزرگی را در رشت بردیم و نیمه اول از داماش بهتر بودیم اما در نیمه دوم داماش فشار آورد و در چند صحنه گل نخوردیم و بازیکنان مردانه و خوب دفاع کردند و تبریک میگویم. سه فینال داشتیم که یکی را بردیم و دو بازی دیگر باقی است.
وی ادامه داد: نیمه دوم داماش رو به توپ های بلند آورد. ما عادت نداریم روی زمین چمن مصنوعی بازی کنیم اما سه امتیاز را گرفتیم و به دو بازی دیگر فکر میکنیم.
سرمربی پرسپولیس در مورد اینکه بازی هم حساس بود و هم جذاب و اینکه شما نسل جوانی را به پرسپولیس آوردید، گفت: این نظر شماست و محترم است. ما برای برد آماده بودیم. نیمه اول به هدفمان رسیدیم و در این زمین خیلی خوب توپ را چرخاندیم و نیمه دوم داماش فشار آورد و ما تمام روزنههای نفوذ داماش از چپ و راست را بستیم. با حضور حسن زاده در نیمه دوم فشار داماش بیشتر شد. ما به دنبال سه امتیاز بودیم و نه فوتبال زیبا که در این شرایط حساس که به هدفمان رسیدیم.
دایی در مورد اینکه چرا مسلمان را به میدان نفرستاد و کفشگری بازی کرد، گفت: در آن لحظه نظرم را عوض کردم چون مهرداد باید میآمد وسط میدان را که شلوغ بود جمع میکرد.
سرمربی پرسپولیس در مورد اعتراضش به داور گفت: مربی داماش خیلی به داور اعتراض کرد. این طبیعت فوتبال است و نمیتوانیم بی احساس باشیم و حرف نزنیم. در نیمه اول صادقیان را چند بار زدند. باید یک بازیکن حریف اخراج میشد. چرا نمیگویید سرمربی داماش از محوطه فنی بیرون آمد اما من از محوطه خارج نشدم. این حق طبیعی من است که از حق تیمم دفاع کنم.
وی با یک خبرنگار نیز دچار درگیری لفظی شد و از و خواست میان صحبت هایش سوال مطرح نکند.
مولانا، پس از مدتها بیماری در پی تبی سوزان در غروب یکشنبه ۵ جمادی الآخر ۶۷۲ هجری قمری درگذشت.
در آن روز پرسوز، قونیه در یخبندان بود. سیل پرخروش مردم، پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی در این ماتم شرکت داشتند. افلاکی میگوید: «بسی مستکبران و منکران که آن روز، زنّار بریدند و ایمان آوردند.» و ۴۰ شبانه روز این عزا و سوگ بر پا بود:
بعد چل روز سوی خانه شدند همه مشغول این فسانه شدند
روز و شب بود گفتشان همه این که شد آن گنج زیر خاک دفین
نوشتار اصلی: حسامالدین حسن چلبی
حسامالدین چلبی معروف به اخی ترک از عارفان بزرگ و مرید مولانا بود. مولانا با او نیز ۱۰ سال همنشین بود. مولانا به سفارش حسام الدین مثنوی معنوی را به رشتهٔ نگارش در آورد و گه گاه در مثنوی نام حسام الدین به چشم میخورد به همین سبب در ابتدای امر نام حسامی نامه را برای مثنوی معنوی بر میگزیند.[نیازمند منبع]
مولانا همچون عارفان و صوفیان بر این باور بود که جهان هرگز از مظهر حق خالی نمیگردد و حق در همهٔ مظاهر پیدا و ظاهر است و اینک باید دید که آن آفتاب جهانتاب از کدامین کرانه سر برون میآورد و از وجود چه کسی نمایان میشود.
روزی مولانا از کنار زرکوبان میگذشت. از آواز ضرب او به چرخ در آمد و شیخ صلاحالدین زرکوب به الهام از دکان بیرون آمد و سر در قدم مولانا نهاد و از وقت نماز پیشین تا نماز دیگر با مولانا در سماع بود. بدین ترتیب مولانا شیفته صلاحالدین شد و شیخ صلاحالدین زرکوب جای خالی شمس تبریزی را تا حدودی پر کرد. صلاحالدین مردی عامی و درسنخوانده از مردم قونیه بود و پیشهٔ زرکوبی داشت. مولانا زرکوب را جانشین خود کرد و حتی سلطان ولد با همه دانشش از او اطاعت میکرد. هر چند سلطان ولد تسلیم سفارش پدرش بود ولی مقام خود را به ویژه در علوم و معارف برتر از زرکوب میدانست؛ اما سرانجام دریافت که دانش و معارف ظاهری چارهساز مشکلات روحی و معنوی نیست. او با این باور مرید زرکوب شد. صلاحالدین زرکوب نیز همانند شمس مورد حسادت مریدان بود اما به هر حال مولانا تا ۱۰ سال با او انس داشت تا اینکه زرکوب بیمار شد و جان باخت و در قونیه دفن شد.
.: Weblog Themes By Pichak :.